جعفر صابری/تصویر آخر/برای شب چله

ساخت وبلاگ

تصویر آخر

 

جعفر صابری/تصویر آخرآذر ماه 1392اصفهان

دوستی میگفت غروب که از مسجد برمیگشتم گربه کوچکی را دیدم، می خواست از خیابان عبور کند کمکش کردم و به حاشیه جدول ها رساندمش ماشین ها بوق می زدند و  چند نفری هم  شاهد جریان بودند... یه  جورایی دلم برای گربه سوخته بود... از اینکه کمکش کردم خوشحال بودم ،و لی فردا صبح کمی آن طرف تر از جای شب قبل جسد بی جان حیوان را دیدم که مرده بود...  مدت ها از این ماجرا می گذرد ولی هنوز فکر من مشغول است و این تصویر در ذهنم نقش بسته!

عزیزی میگفت همکارم گفت در مسیر ت سری به بیمارستان بزن و این بسته را به مادرم که در انجا بستری است برسان من رفتم وبعد از دیدن مادر دوستم کلی نشستیم با هم حرف زدیم فردای آنروز متوجه شدم پیززن فوت کرده و بیست سال گذشته بطور کلی دوستم را از یاد برده ام ، اما هنوز آن چهره مهربان  مادرش را فراموش نکرده ام !

گاهی وقت ها یه تصویر در ذهن ما از تمام تصاویری که از یک نفر در ذهنمان مانده پر رنگ تر است و خدا کند که این تصویر تصویر خوبی باشد تصویری از آخرین دیدار ،محسن مسعودی دوست و یاری بود که بیش از سی سال از رفاقت و دوستی ما می گذشت و بار ها در همین هفته نامه طرح ها و ایده هایش را که برای رفاه حال مردم بود نوشتیم  بیشتر سفر های کاری را با او می رفتیم مردی بود که برای هر مشکلی یک یا گاه چند راه کار ارائه می داد هنرمندی توانا و چیره دست بود زمان دفاع مقدس با تمام توان در بخش تولید فیلتر های گونا گون پیش رفت تا جایی که به خود کفایی رسید و چندین کار خانه را  از ورشکستگی نجات داد ،محسن مسعودی با قلم نقاشیش تصویر نمی ساخت بلکه زندگی می بخشید و تا لحظه آخر او از کار دست نکشید!

کمتر از یک ماه پیش دوست و همکار خوبمان زنده یاد محسن مسعودی دار فانی را ترک نمود ولی متأسفانه علی رغم تمام تصاویر زیبا و دوست داشتنی که از او در ذهنم بود آخرین تصویری که از او دیدم زمانی بود که در بیمارستن بدلیل سکته مغزی کاملاً بی هوش بود.

  ای کاش می دانستیم که چه زمانی قرار است  برای همیشه از هم جدا شویم تا بهترین تصویر را در ذهن مخاطبمان به یادگار بگذاریم!

ای کاش می دانستیم که فرصتی برای جبران کردن داریم یا نه؟

ای کاش میدانستیم این دروغ  مصلحتی که امروز میگوئیم  آیا می توانیم فردا  با راست گفتن جبرانش کنیم!

آیا صبح که از خانه خارج می شویم با لبخند و روی خوش از همسرمان خدا حافظی میکنیم؟آیا زمان بد رقه همسرمان برایش دعای خیر میکنیم ؟ آیا در برخورد با همکاران و ارباب رجوع سعی میکنیم تا خاطره ای خوش در ذهنش به یاد گار بگذاریم ؟ آیا قبول داریم هر یک از ما می تواند یک لحظه بیاد ماندنی برای دیگری بوجود بیاورد حتی اگر غریبه ای  باشد که فقط قرار است یک بار او را برای همیشه ببینیم!

آیا باور داریم که عمر دست خداست و ما نمی دانیم چقدر از زندگیمان باقی مانده و قرار است چگونه بمیریم؟

به همین دلیل است که مرگ یک راز است!

پس بیاییم به لحظات بیندیشیم و هر  ثانیه  از عمر خود را جاودانه سازیم .

هر لحظه از زندگی یک تصویر جاودانه است.

اگر خوب بیندیشیم.

معاشران گره از زلف یار باز کنید

شبی خوش است بدین قصه‌اش دراز کنید

حضور خلوت انس است و دوستان جمعند

و ان یکاد بخوانید و در فراز کنید

رباب و چنگ به بانگ بلند می‌گویند

که گوش هوش به پیغام اهل راز کنید

به جان دوست که غم پرده بر شما ندرد

گر اعتماد بر الطاف کارساز کنید

میان عاشق و معشوق فرق بسیار است

چو یار ناز نماید شما نیاز کنید

نخست موعظه پیر صحبت این حرف است

که از مصاحب ناجنس احتراز کنید

هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق

بر او نمرده به فتوای من نماز کنید

وگر طلب کند انعامی از شما حافظ

حوالتش به لب یار دلنواز کنید

شب چله شما  مبارک

جعفر صابری

تقدیم به زند یاد محسن مسعودی همکار خوبمان که آذر ماه 1396 از بین ما رفت.


دکتر جعفر صابری...
ما را در سایت دکتر جعفر صابری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jafar-saberio بازدید : 259 تاريخ : يکشنبه 1 بهمن 1396 ساعت: 13:00