دکتر جعفر صابری بابات چیکارس؟

ساخت وبلاگ

بنام خدای بخشنده مهربان

بابات چیکارس؟

این روزها بشدت مشغول برگزاری سومین سال برگزاری مراسم روز پزشک برگزیده کشور هستیم و اسامی زیادی به دستم رسیده که باید با دوستان زیادی مشورت کنم تا انشالله از میان این عزیزان که به لطف خدا کم هم نیستن بهترین ها را انتخاب نمایم در این میان یک نام برایم بسیار آشنا آمد و بدون مقدمه خودم با شماره داده شده تماس گرفتم و بعد از معرفی پرسید ببخشید آقای دکتر شما در دوره راهنمایی در مدرسه رازی خزانه درس نمی خواندید؟

با کمی سکوت پرسشم را با سوال پاسخ داد چطور مگر؟

گفتم دوستی داشتم هم نام شما و هم سن با شما احساس میکنم میشناسمت؟

با آرامی گفت جعفر خودت هستی ؟

بغض گلویم را گرفت و گفتم : ای خدا نکشتت باور کن تا اسمت ا دیدم گفتم خودش است !بیش از چهل سال می گذرد تو کجا بودی بی معرفت!؟

گفت : ما از وقتی از آن محل رفتیم دیگر تهران نماندیم و سالها در کرمان زندگی کردیم و بعد من دانشگاه قبول شدم و درس و خارج و باز ایران و همان کرمان و خلاصه تو کجا بودی ؟

گفتم من هم داستان خودم را دارم کی و کجا همدیگر را ببینیم ؟

و این طور من دوست دوران راهنمای خودرا که جزو نامزدهای انتخاب پزشک برگزیده کشور شده بود را پیدا کردم و همه خاطرات نوجوانی برایم زنده شد .

پسر خوبی بود سال اول و دوم راهنمایی با هم بودیم و سال سوم هم تا نیمه های سال باز با هم در مدرسه رازی درس خواندیم حتی یک بار هم با من به جبهه آمد و در تئاتری که ساخته بودم بازی کرد اما میانه سال از مدرسه و محله ما رفتند آن روز ها ارتباط ها مثل این روز ها نبود و ما حتی تلفن نداشتیم و ما نیز چندی بعد از آن محل رفته بودیم ولی آنچه همیشه مرا سخت دلگیر میکرد این خاطره بود که در طول سالها خدمتم به عنوان مدیر مدرسه و استاد دانشگاه و مدرس هم برای خودم و هم به دوستان همکار به عنوان اندرز می گفتم : هرگز سر کلاس از دانش آموز نپرسید پدرت چه کاره است ؟

شاید آن کودک خجالت بکشد شاید پدرش فوت کرده باشد و خلاصه درسی که سالها پیش روزگار به من آموخته بود را به دیگر همکاران منتقل میکردم .

میانه سال بود که دبیر زبان ما فوت شد و معلم دیگری جای او آمد و کمی بد برخورد بود و همان روز اول ورودش به مدرسه وارد کلاس ما شد و مثل همه معلم ها از بچه ها پرسید اسمت چی و بابات چه کاره است ؟لحن بد پرسش او و برخورد ناشایست با بچه ها بخصوص همین دوستم باعث شد من رفتار بدی داشته باشم و بجای دوستم که پدرش فوت شده بود با معلم تازه وارد بحث کنم و نتیجه اخراج هر دو ما از مدرسه شده بود !

من سه سال طول کشید تا دوباره آن هم به مدرسه بزرگسالان و شبان بروم تا درسم را ادامه دهم و دوستم نیز که برای همیشه از آن محله رفتند !

خدا را شکر من در خصوص ادامه تحصیل موفق شدم و هزار بار شکر که رفیقم نیز توانسته بود چنان پیشرفت کند که امروز جزو بهترین جراحان کشور و خدمت گذار ترین آنها باشد این که به او و من چه گذشته بود در هر صورت گذشته بود اما تلخی آن برخورد برای هر دو ما هنوز به یادگار مانده است.

چقدر آن روز با شلنگ معاون مدرسه به دست و کمر ما دو نوجوان ضربه زد و بگذریم چقدر اشک ریختیم ولی من همیشه خوشحال بودم که توهین آن معلم را نسبت به پدر دوستم تحمل نکردم و شکر!

معلم همیشه معلم است و من بسیار خرسند هستم که معلمین و اساتید شایسته ای داشته و دارم بی شک این که امروز به پاس قدردانی از این گونه معلمین همواره مراسم تقدیر و تشکر برگزار می کنیم برخاسته از همان هس خوب است ! بی نهایت خرسند شدم وقتی فهمیدم همان دوستم نیز سالهاست استاد برجسته دانشگاه علوم پزشکی است و شاگردان زیادی نیز داشته و دارد .

کار معلم ما شایسته نبود که طرح چنین پرسشی شخصیت یک نوجوان را خدشه دار نمود و صد البت ما هم کمی جوانی کردیم که پاسخش را دادیم و امید وارم معلمین عزیز و زحمتکش اینگونه سوالات شخصی را در جمع از بچها نپرسند و مراعات حالشان را بنمایند!

گرچه دوستم با متانتی که داشت قبول نکرد در این مراسم به عنوان پزشک برگزیده معرفی شود اما حضورش در کنارم بعد از سالها حس بسیار خوبی داشت،بخصوص که از مولانا هم بیتی را برایم خواند:

سخن آخر : ما طبیبانیم شاگردان حق

دستمزد ی نمی خواهیم از کسی

دستمزد ما رسد از سوی حق

یا حق

جعفر صابری


موضوعات مرتبط: سر مقاله

دکتر جعفر صابری...
ما را در سایت دکتر جعفر صابری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jafar-saberio بازدید : 57 تاريخ : دوشنبه 30 مرداد 1402 ساعت: 18:22